روز عمر آمد به پیشین ای دریغ


کار بر نامد به آئین ای دریغ

سینه چون صبح پسین خواهم درید


کآفتاب آمد به پیشین ای دریغ

سخت نومیدم ز امید بهی


درد نومیدی من بین ای دریغ

غصهٔ بی طالعی بین کز فلک


درد هست و نیست تسکین ای دریغ

آب رویم رفت و زیر آب چشم


روی چون آب است پرچین ای دریغ

چرخ را جمشید و افریدون نماند


کز من مسکین کشد کین ای دریغ

آسمان نطع مرادم برفشاند


نه شهش ماند و نه فرزین ای دریغ

صاعقه بربام عمر من گذشت


نه درش ماند و نه پرچین ای دریغ

از دهان دین برآمد آه آه


چون فرو شد ناصر دین ای دریغ

مرغزار جان طلب خاقانیا


کخور گیتی است سنگین ای دریغ